، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

پشت سر گذشتن یروز گند خسته کننده!

امروز شنبه یازده بیدار شد و بردمش بعد خوردن صبحانه مهد. ده دقه بعد ورود به مهد توجهش به شلنگ اب و استخر جلب شد.. دیگه روزگاری از ما دروردی با جیغ و گریه و خودتو پرت کردن رو زمین ،که الابلا آب بازی میخوام.. ده دقیقم رفتی بازی ولی نمیشد که...  تمام مربیا خیره خیره بهت نگاه میکردن هیچکس از پس گریت بر نمیومد..بردنت اتاق اسباب بازی...بادکنک بهت دادن ولی مگه از گریه دست بر میداشتی...... منم که دیگه جو و اوضاع رو اینطوری دیدم برت داشتم آوردمت خونه..کل راهو زق زدی و گریه که اب بازی میخوام...  اعصابم در حد یه نخ کش اومده بود..دوسه بار ناخوداگاه داد زدم سرش و پشتش زدم ولی ول کن نبود..همش گریه.. دیگه خسته،گرمازده کوفته بکش بکش بچه ت...
23 مرداد 1395

مهد کودک چطوره؟!

والا به کسی بگی میری مهد شاید اولش یطوری شه قیافش که واا بچه دو ساله.... همونطوری که قیافه م.م.ب شد!! نه جانم اینطور نیس!! مامان سحر همه زندگیش بفکر بچشه.. فعلا تا اخر زمستون نیمه وقتی یعنی نه بیشتر از سه چهار ساعت در روز.یه صبح تا ظهر. تازه اونم بعد دو ماه نه الان. تا بچم اخت اخت شه..   بگذریم.. این سه روز در مهد بیشتر از دو ساعت نیستی گاهی هم کمتر حتی. همش میچرخی اینور اونور جاها و وسایل رو کشف کنی تا با بچه ها بازی.. خاله شیما هم حواسش کامل بهت هستو دایم دنبالته.شن بازی رو خیلی دوس داری..غذام درست نمیخوری .. مامان هم یجا ثابت کلشو میشینه و شمام گاه بگاه سر میزنی به مامان.. به امید روزی که حسابی اونجا جا بیفتی،منم دو سه سا...
23 مرداد 1395

تغییر بزرگ زندگیت،رفتن به مهد کودک!

شاید برا خودمم باورش غیرممکن باشه که میبینم دارم میزارمت مهد کودک..چون دو سال مثل دو تا دو قلو بهم چسبیده بودیما! همینطوریم نیس که دارم میزارمت مهد پروسه ای داره برای پسر عزیزتر از جانم: دو هفتست که با هم رفتیم با آژانسو همه مهد کودکای منطقه زعفرانیرو دیدیم .. پیله ابریشم:نوسازو بسیار تمیز و وسایل بازی جذاب و نو و زیاد ولی ده نفر بچه گروه سن 2 تا 3. گران. شروع هم از مهر کلید مهر:که وای برخلاف تعریف زیاد ازش بیشتر شبیه موسسه اموزشی زبان فرانسه و انگلیسی دیدمش تا مهل تربیت و پرورش بچم.با مربی های بسیار بی حوصله..شلووووووووووغ..خرتو خر..بکن نکنی..پله زیاد ساترا:اولین مهدی که باهم دیدیمش پسرم.تنها جایی که برخورد و صحبت مدیرش به دلم نشس...
17 مرداد 1395

اولین جمله آرمان!

نازنینم پسر قشنگم،اولین جملت رو 15 مرداد 95 بزبان اوردی: تهی-خواننده رپر ایرانیه که تو عاشق اهنگاشی-در ویدیو موزیک جدیدش بنام 'با مرام'  در صحنه ای که دستاشو اول اهنگ بالا میبره و پولارو پرت میکنه و میگه ها چیه؟!   اولین جملت:(تهی ترسید) ودر انیمیشن محبوبت که روزی سه بار از اول تا اخر میبینی،مرد نفرت انگیز میگی:جاستین ترسید 😀😀😊 هرروزم تقریبا کلمات جدید میگی و شگفت زدمون میکنی مثل: قیچی قند ترش ابال یعنی البالو چتر ماهی بغل بعد سه ماه آبا گفتن هم تبدیل شد به فرم درستش بابا
17 مرداد 1395
1